۱۳۹۶ دی ۱۰, یکشنبه

شهادت دو تن از تظاهرکنندگان در دورود با شلیک پاسداران


در سومین روز قیام سراسری مردم ایران، پاسداران جنایتکار به سوی تظاهرات اعتراضی مردم قهرمان دورود آتش گشودند و دست‌کم دو تن از تظاهرکنندگان را به‌شهادت رساندند. این جنایت ضدانسانی زمانی رخ داد که نیروهای سرکوبگر با شلیک گاز آشک‌آور و ضرب ‌و شتم تظاهرکنندگان نتوانستند آنان را پراکنده کنند. جزییات و اسامی شهیدان متعاقباً اعلام خواهد شد.

بدون شک این خونهای به ناحق ریخته شده خشم مردم علیه رژیم ضدبشری آخوندی را دوچندان، آتش قیام را شعله ورتر و سرنگونی آن را تسریع خواهد کرد.



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ دی ۸, جمعه

شهید راه آزادی مصطفی کریم‌بیگی



« در مقابل ظلم باید ایستاد، باید مبارزه کرد، باید آگاه شد و آگاهی داد»
این نه فقط یک جمله بلکه منش جوانی است به نام مصطفی.
مصطفی کریم بیگی ۲۷ساله (متولد ۲۱ارديبهشت ۱۳۶۲) یکی از جان باختگان راه آزادی در اعتراضات عاشورای ۱۳۸۸ بود. او در حوالی خیابان نوفل لوشاتو مورد اصابت گلوله از ناحیه سر قرار گرفت.
خانواده وی می‌گویند پیکر او کالبد شکافی شده بود و اثر گلوله در پیشانی‌اش مشهود بوده است. همچنین با وجود سکونت او در تهران، ماموران امنیتی اجازه دفن او را در شهر تهران نداده‌اند، به همین خاطر خانواده او مجبور شدند او را هنگام غروب آفتاب در شهریار دفن کنند. ماموران وزارت اطلاعات اقوام و بستگان مصطفی کریم بیگی را تهدید کرده بودند تا از اطلاع رسانی در مورد او خودداری کنند.
خانم شهناز کریم بیگی در صفحه فيس بوك خود به مناسبت سی و یکمین سالروز تولد فرزند شهيدش چنين نوشته بود:
مصطفی جان؛
سی و یکمین سالروز تولدت را با دوستان گرد هم آمده ایم که یاد و خاطره تو را زنده نگاه داریم . روزی که تو به دنیا اومدی و چشم به جهان هستی گشودی دنیایم سراسر شادی گشت . پسری با دو چشمان بزرگ و مشکی . نمی دانم اون چشمانت چه می دید که از بچگی فکرهای بزرگ می کردی. یادم می آد که هرسال ۱۸تیر که می شد امکان نداشت تو به دانشگاه تهران سر نزنی و یاد و خاطره شهدای کوی دانشگاه را زنده نگه نداری می گفتی در مقابل ظلم باید ایستاد ، باید مبارزه کرد ، باید آگاه شد و آگاهی داد. تو با خون خودت درخت آزادی را آبیاری کردی. امروز بدن تو زیر خروارها خاک به آرامش رسیده ولی یاد تو همیشه در دلهای مردمان این سرزمین زنده است . یاد تو و دیگر شهدای راه آزادی.
تولدت مبارک ای شهید راه آزادی
۲۱اردیبهشت ۹۳
دل نوشته دیگری از مادر مصطفی در صفحه خودش: 
مصطفی جان راهت را ادامه می دهم وصدایت هستم تا روزی که زنده هستم ...
یه روز اینقدر دلت از زندگی می گیره ، اونقدر غم تو ی دلت سنگینی میکنه که می خواهی فریاد بزنی ولی از گلویت هیچ صدایی خارج نمیشه ، فکر می کنی داری می شکنی ، فکر می کنی دیگه حتی نمی تونی روی پاهات با یستی ، ولی قدرتی جلوی افتادنت را می گیرد و اون راهیست که انتخاب کرده ای و باید به آخرش برسونی .
مصطفی جان راهت را ادامه می دهم وصدایت هستم تا روزی که زنده هستم.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ دی ۷, پنجشنبه

شهید راه آزادی جهانبخت پازوکی


جهانبخت پازوکی متولد ١١ آذر ١٣٣٠ از جمله شهدای گمنام عاشورای سال ۸۸ است که تنها یک فیلم منتسب به او در فضای اینترنت منتشر شده که زمانی را نشان می‌دهد که او به شهادت رسیده و پیکرش بر روی زمین قرار گرفته است.
بنا بر اطلاعات موجود، آقای جهانبخت پازوکی در روز پنج شنبه ٦ دی ١٣٨٨ در سن ۵۸ سالگی در روز عاشورا در خیابان جان باخته است.
جهانبخت پازوکی در قطعه ۳۰۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شده است

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

شهيد راه آزادي شهرام فرج زاده



شهرام فرج‌زاده ۳۵ ساله دارای فرزند ۵ساله‌ به نام ”آوا”،  یکی از جان باختگان اعتراض‌های روز عاشورای سال ۱۳۸۸ در تهران بود که توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شد.
فرمانده انتظامی تهران در پاسخ به خبرنگاری که از او در این باره سوال پرسیده بود گفت:هیچ تصویری مبنی بر رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی معترضین در روز عاشورا وجود ندارد! او به خبرنگاران گفت دروغ نگویند و آنها را تهدید کرد دیگر حق ندارند سئوال‌های دروغ بپرسند.
 یک روز بعد فیلمی که رد شدن یک خودروی پلیس را از روی بدن یک مرد نشان می‌داد، در اینترنت و شبکه‌های خبری پخش شد و سپس "ناجا" اطلاعیه‌ای در باره این موضوع صادر کرد و فیلم را جعلی دانست و اعلام کرد صحت آن را بررسی می‌کند که گزارشی از نتایج بررسی احتمالی منتشر نشد.
اين در حالي است كه  شاهدان عینی  شرحی از آنچه بر شهرام فرج‌زاده و ديگر شهدای آن روز گذشته است را بازگو می‌کنند. یکی از شاهدان این حادثه لیلا توسلی دختر محمد توسلی یکی از فعالین سر‌شناس نهضت آزادی بود که در فیلم منتشر شده در یوتیوب نیز چهره‌اش پیداست. او در گوشه‌ای از میدان ولیعصر تهران پیکر مردی که زیر چرخ‌های ماشین جان داد را روی آسفالت‌های خیابان دیده است: «کشتند، کشتند، با ماشین از رویش رد شدند»
شرح واقعه:
 به گفته شاهدان در ظهر روز عاشورا ششم دی ماه سال ۸۸ در میدان ولیعصر , علاوه بر  پلیس ضد شورش كه در خيابان در دو سوی جمعیت سینه‌زن مستقر شده‌اند نیروهای لباس شخصی نيز سوار بر موتور لابه‌لای جمعیت حضور دارند و وقتی جمعیت با صدای بلند شعارهای تندی را علیه نظام سر می‌دهد، ناگهان صدای تیر بلند می‌شود و دود گاز اشک‌آور میان جمعیت می‌پیچد .
در همين اثنا چند نفر از معترضان توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شدند و چند نفر دیگر با شلیک گلوله نقش زمین شده‌اند. پس از اين بود كه  یک نفر به تلفن خانواده شهرام فرج‌زاده زنگ می‌زند و به آن‌ها خبر می‌دهد که به کلانتری ۱۰۷ مراجعه کنند.
حوریه فرج‌زاده طارانی خواهر شهرام که در دهه شصت به دلیل بسته شدن فضای سیاسی ایران از دانشگاه اخراج شده بود در گفت‌وگویی می‌گوید که برادرش شهرام آگاهانه به راهپیمایی‌های اعتراضی می‌رفت:
 «برادرم آن موقع که در راهپیمایی شرکت می‌کرد نه بچه بود نه از زندگی‌اش سیر شده بود. او می‌دانست که با شرکت در راهپیمایی زندگی‌اش را در چه خطری می‌اندازد. برادرم قبلا هم در راهپیمایی‌های اعتراضی شرکت کرده بود، وقتی پدرم به من می‌گفت این بچه‌ها دارند با جان خودشان بازی می‌کنند، من به شهرام گفتم که آقاجان نگران شماست. شهرام به من گفت، آبجی، اینکه آقاجان نگران است و می‌گوید مواظب باشید ما حتما مواظب هستیم اما اگر ما شرکت نکنیم پس کی شرکت کند؟»
وی در ادامه می‌گوید: «به محض اینکه یک نفر می‌گوید مرگ بر دیکتاتور، این‌ها به مردم شلیک می‌کنند. بعد از اینکه این‌ها به یک عده آدم بی‌گناه شلیک می‌کنند، کسی مثل برادر من زیر گرفته می‌شود، چه انتظاری داشتند؟ بعد از اینکه مردم می‌بینند که این‌ها چطور به شکل فجیع و با این بی‌رحمی یک جوان را سه بار با ماشین زیر گرفته‌اند و بعد از آن هم نمی‌ایستند که جوان را حداقل به بیمارستان برسانند، کسانی که نمی‌دانم اصلا می‌شود اسمشان را آدم خطاب کرد، طبیعی است که مردم وقتی این‌ها را می‌بینند باید احساساتشان را نشان می‌دادند، باید می‌رفتند دو تا از این ماشین‌ها را آتش می‌زدند تا نفرتشان را نشان دهند، تا دلشان از این حرصی که داشتند، آرام می‌شد، چه انتظاری داشتند؟ مردم چه کار می‌توانستند بکنند؟ »
شهرام فرج‌زاده و دخترش آوا

به گفته خانواده شهرام فرج‌زاده، مأموران امنیتی نه اجازه عزاداری به خانواده شهرام داده‌اند و نه اجازه شکایت و پیگیری قضایی. خواهر شهرام فرج‌زاده پیگیری‌های قضایی پرونده برادرش را بی‌حاصل می‌خواند:
 «اولش یک عده از ما خواستند که آیا نمی‌خواهید شکایت کنید و دیه بگیرید؟ ما اولش یک واکنش عصبی نشان دادیم که از این‌ها ما دیه بگیریم؟ این‌ها قاتلان برادرم هستند. اما بعدش فکر کردیم که شاید ما اشتباه می‌کنیم و اگر این‌ها قبول کنند که دیه بدهند، به قول معروف حداقل قبول کردند که قاتل برادرم هستند اما این‌ها رذل‌تر و غیر انسان‌تر از این هستند که بپذیرند چنین کاری کردند، هیچ عکس العملی هم نسبت به خانواده برادرم و خانمش که جوان بود و دختر بچه‌اش نشان ندادند، هیچ مسولیتی نپذیرفتند. حتی ما تلاش کردیم بیمه‌ای که برادرم داشت را برای بچه‌اش بگیریم این‌ها همکاری نکردند، برخوردشان خیلی توهین آمیز بود، اول که اصلا می‌گفتند یک پژوی دزدیده شده مشکی به برادرتان زده است. بهانه‌های متفاوت. هر دفعه یک نگاه عاقل اندر سفیه به خانواده انداختند و پوزخند زدند... برادرم می‌گوید احساس می‌کنیم هر دفعه که می‌رویم دارد به ما توهین می‌شود و الان مدت هاست که دیگر پیگیر نیستند.»
 دستگاه قضایی ایران اما پیگیر پرونده شهرام فرج‌زاده بود. لیلا توسلی که به عنوان شاهد در مورد جزئیات صحنه زیر گرفته شدن شهرام فرج‌زاده توسط خودروی نیروی انتظامی سخن گفته، تحت تعقیب دستگاه قضایی ایران قرار گرفت.
 هر کس که در ایران با شهرام فرج‌زاده خویشاوندی فامیلی داشت، ناگزیر به سکوت شد و لیلا توسلی به عنوان شاهد حادثه ولیصر راهی اوین...
خواهر اين شهيد در گفت و گویی كه با یکی از رسانه‌ها داشته است چنین مي‌گويد:
اگر ما به این توجه کنیم که پدر و مادر من هم از همان آدم‌هایی هستند که در آن جامعه بحرانی زندگی می کنند و به هر حال تمام مشکلات آن جامعه را حس می کنند و این مشکلاتی که در آن جامعه به صورت روزانه هست از دست دادن یک جوان را هم اضافه کنید.
در این سه سال جوان های زیادی کشته و تعداد زیادی اعدام شدند، مشکلات جامعه افزایش پیدا کرده و درد آن ها شده مثل زخمی که مرتب بر رویش نمک ریخته می شود.
به عنوان مثال کشته شدن ستار برای من و خانواده ام نمکی بود بر زخم. اگر وضعیت جامعه به گونه ای بود که فکر می کردیم بالاخره این اتفاق را می توان فراموش کرد کمکی بود برای ترمیم این زخم. ولی در جامعه ای که طبق گفته خود مسوولین بیشتر از ۷۰ درصد کارخانه ها بسته شدند و این همه آدم با گرانی و معضل نبودن دارو دست و پنجه نرم می کنند و بیماران به خاطر نبودن دارو جان خود را از دست می دهند و وضعیت اسفناکی که هم از نظر اقتصادی هم از نظر اجتماعی مردم هر روز با آن روبرو هستند طبیعی است که مادر و پدر من بهتر نشده که بدتر هم شده اند.
وقتی این اتفاق افتاد آوا (دختر شهرام فرج زاده ) فقط ۵ سالش بود و الان ۳ سال گذشته. من خودم روانشناس هستم و با اینکه آنجا نیستم می دانم که بچه ۵ ساله درک درستی از مرگ ندارد. احساس می کند که وقتی می گویند کسی مرده می تواند برگردد. ولی هرچقدر از سنش می گذرد این واقعیت بیشتر برایش ملموس می شود و بیشتر متوجه می شود. ذهنش پیشرفت می کند که ببیند چه اتفاقی افتاده و این طبیعی هست که درد درونیش را بیشتر می کند. به هر حال بچه است و چیزی در بچه ها وجود دارد برای زندگی و با شرایط خودش را انطباق می دهد. اما واقعیت این است که آوا هم در آن جامعه زندگی می کند. وضع مدارس دولتی آنقدر بد است که خانواده می خواهند کاری کنند که آوا را بفرستند مدرسه خصوصی ولی خب فشار مالی زیاد است. مامانش شب و روز کار می کند که بتواند آوا را تامین کند. به جای اینکه جامعه پیشرفت کرده باشد و مدارس دولتی به وضعیتی در آمده که خانواده‌های متوسط جامعه نگاهشان این است که بچه‌هایشان آنجا چیزی یاد نمی گیرند و مجبور باشند که به بخش خصوصی ببرند. کلا همه مشکلاتی که در جامعه برای بچه ها است را در نظر بگیرید که خب طبعا آوا با آن ها رو به رو است و حالا او دختری است که هر روز بیشتر معنی این را می فهمد که پدرش دیگر برنخواهد گشت.
اوایل پدرم پيگيري ميكرد ولی آنقدر بهشان فشار آوردند که احساس کردند که دارند تحقیر می شوند. من قبلا در یک مصاحبه گفتم کسی را که خوابیده می شود بیدار کرد، اما کسی که خودش را به خواب زده هر گز. اینها هم می دانند خودشان قضیه چیست ولی وقتی برادرم و پدرم می رفتند، بهشان نگاه عاقل اندر سفیه می کردند که مثل اینکه تنتان می خارد. برادرم می گفت نگاه می کردند به ما که یا احمقیم یا تنمان می خارد که دنبال این ماجرا می رویم. او می گفت می فرستادندمان دنبال نخود سیاه. رفتارهایشان جوری بود که احساس کردیم کارمان بی فایده است و همینطور فقط تهدیدمان می کنند که اگر ادامه بدهید دچار مشکل می شوید. به همین دلیل دیگر پیگیری نکردند و در سال گذشته فکر نمی کنم خانواده ام هیچ کاری کرده باشند. چه کار می توانستند بکنند؟
وي در پاسخ به اين كه مدتي قبل لاریجانی گفت که ”فقط یک نفر در این ماجرا کشته شده و آن هم مرگی مشکوک بوده است...” چنين ادامه داد:
برایم خیلی سخت است که بخواهم کسی مثل آقای لاریجانی را مورد خطاب خودم قرار بدهم. آدمی با این حد بی شرمی. دلم نمی خواهد هیچ پیامی برایش بفرستم. فکر می کنم اینها لایق کلمه انسان نیستند که من فکر کنم او یک انسان است و یک چیزی گفته. کسی که بتواند واقعیتی که تمام دنیا از آن با خبر هستند را منکر شود من هیچ ندارم بهش بگویم. اگر در رده آدم ها قرار می گرفتند، باید مدال دروغ گویی بهشان می دادند. من فقط عصبی می شوم وقتی این چیزها را می شنوم واقعا نمی دانم چه بگویم.
وقتی فاجعه ستار بهشتی را شنیدم در وجودم همان دردی بود که وقتی شهرام را از دست دادم. فکر اینکه یک کارگر که نان آور مادر پیرش بوده، کسی که از طبقه محروم این جامعه بوده، به این شکل فجیع و فقط به خاطر افکارش کشته شده خیلی وحشتناک بود. یعنی با کسی که باغیرت بوده و نتوانسته بی تفاوت باشد نسبت به آنچه در جامعه می گذرد، چنین کاری کردند. بعضی وقتها پیش خودم با مادر ستار صحبت می کنم و از این راه دور دستش را می بوسم که همچین پسری را بار آورده بود و واقعا بریده باد دست کسانی که توانستند به چنین قتلی دست بزنند و چنین فاجعه ای را به بار بیاورند. اما اینکه اگر ما کاری می کردیم را واقعا نمی شد بیش از این از خانواده ها توقع داشت. خانواده ها به شدت تحت فشار قرار گرفته اند. تا جایی که کاری از دستشان بر می آید انجام داده اند. ببینید مادر سهراب اعرابی ها را. همه ی خانواده ها تلاششان را می کنند اما ببینید بالاخره حدی دارد. وکیل اینها یعنی نسرین ستوده وقتی در اعتصاب غذا بود، من هر روز به خودم می گفتم چه کار می توانم برایش بکنم. بعضی وقتها به خودم می گفتم که من هم اعتصاب کنم. بعد فکر می کردم چطوری می توانم به دنیا خبر دهم. چه کار می توانیم بکنیم. با توجه به محدودیت هایی که ایجاد کردند عملا هر صدایی را در نطفه خفه می کنند. واقعا نمی شود این را به گردن خانواده های شهدای قبلی انداخت. مردم هم تا یک حدی مسوول هستند و باید بیشتر مسوولانه برخورد کنند با قضایایی که در جامعه اتفاق می افتد.
... مسوولین گفتند ما رد پای فاجعه ستار را پیدا می کنیم که می رسید به خودشان. یعنی واقعا کاری را که خودشان انجام دادند چطوری می خواهند به آن رسیدگی کنند؟ به نظر من همچین توقعی از این مسئولان عجیب است.
آن ها ماهیت ضد مردمی دارند و برایشان کارگری که معترض است بزرگترین تهدید محسوب می شود. طبیعی است که اینها نه ستار را تحمل کنند نه کس دیگری را که مثل ستار مسوول باشد نسبت به جامعه اش. ولی شاید اگر تعداد ستارها خیلی زیاد شود دیگر زورشان نرسد.
شهرام از زمانی که چشمش را باز کرده بود در خانواده‌ای بزرگ شده بود که هر تاسوعا نذری می‌دادند و گاهی در خانواده این بحث بود که این مقدار را نمی‌توانیم و از نظر مالی فشار دارد برای خانواده، ولی پدر من یک درصد بزرگی از درآمدش را می گذاشت و سعی می‌کرد که نذری را بگذارد برای کسانی که مستحق هستند. شهرام هم از بچگی همیشه شاهد این بود و آن روز عاشورا که ما شهرام را از دست دادیم روز قبلش نذری داده بودیم به در و همسایه و بیشتر از ۱۰۰-۱۵۰ نفر را نذری دادیم و شهرام تمام مدت تلاش کرد و تمام وظایفی رو که داشت در روز عاشورا انجام داده بود. تمام خانه را جارو برقی می‌کشد و کمک می‌کند به جمع کردن ظروف و دست مامان و بابا را می‌بوسد و از خانه می رود بیرون. این آدم فتنه گر است؟!...
 پیام امام حسین خیلی مهمتر از آن کشتار در کربلا بود. نشستن و بر سر زدن که امام حسین اینطوری کشته شد ساده نگاه کردن به ماجرا است. خیلی ها بعد از آن از آن واقعا بدتر کشته شدند. تمام تاریخ پر است از مبارزات کسانی که علیه ظلم برخاستند و ما باید این شیوه به خاطر آوردن نام حسین را تغییر دهیم و به پیام روز عاشورا و امام حسین توجه کنیم. برادر من می‌خواست در جامعه‌ای زندگی کند که از حقوق اساسی و حداقل‌هایی در زندگی برخوردار باشد، از آزادی و عدالت اجتماعی حداقلی، چیزی که حق هر انسانی است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

شهید راه آزادی مهدی فرهادی راد



شهید راه آزادی مهدی فرهادی راد ۳۸ساله در روز یک شنبه ۶دی ماه ۱۳۸۸( ظهر عاشورا ) دراثر اصابت ۲۵گلوله ساچمه‌ای به صورت و سر و سینه توسط مزدوران بسیجی خامنه‌ای در تهران جان خود را از دست داد. وی از خانواده‌ای مذهبی و از اهالی شهرری بود. خانواده او را شبانه در حالی که پیکر فرزندشان در حال دفن شدن بوده به بهشت زهرا می‌برند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ آذر ۱۹, یکشنبه

شهيد راه آزادي مصطفی غنیان



مصطفی غنیان دانشجوی ۲۶ ساله در ۲۸خرداد ۱۳۸۸ به دست تک‌تیراندازهای حکومتی جان باخت. مصطفی غنیان دانشجوی مقطع كارشناسی ارشد مهندسی معماری در دانشگاه تهران بود او در شب ۲۷ خرداد سال۸۸ و در اولین چهارشنبه پس از انتخابات نمایشی در حال گفتن تكبیر بر روی بام ساختمان ۸ طبقه در محله سعادت آباد تهران بود که به ضرب گلوله تك تیراندازهای مستقر در ساختمان‌های اطراف به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ آذر ۱۱, شنبه

شهيد راه آزادي كرامت الله زارعيان



کرامت‌الله زارعیان متولد سال۱۳۶۴ از جهرم بود. او دانشجوی سال آخر رشته کارگردانی دانشگاه تهران و یکی از فعالان جنبش دانشجویی بود که بعد از تظاهرات سال۸۸ سه بار توسط اداره اطلاعات جهرم بازداشت می‌شود. آخرین بار توسط نیروهای اداره اطلاعات در تهران بازداشت شده و بعد از یک‌ماه بازداشت و زیر شکنجه شدید، قطع نخاع شده و بر اثر شدت شکنجه جان می‌سپارد. نیروهای اطلاعاتی بعد از به‌قتل رساندن کرامت‌الله جنازه وی را به منزل اجاره‌ایش در خیابان نظام‌آباد تهران برده و آن‌را در وان حمام انداخته و آب‌جوش را بر رویش باز می‌گذارند. بعد از ۴روز از چه‌کردن آب و بوی تعفن، همسایگان به آتش‌نشانی و پلیس اطلاع می‌دهند. مأموران بعد از بازکردن در حمام با جنازه‌ای غیر قابل شناسایی و غیر قابل حمل به دلیل تکه تکه و از هم جدا شدن آن روبرو می‌شوند  اما پلیس اجازه پیگیری نمی‌دهد. بعد از شکایت خانواده، اداره اطلاعات به آنها پیشنهاد دریافت ۲۰۰میلیون پول می‌کنندکه از شکایت صرف‌نظر کنند و در گزارش می‌نویسند که علت مرگ خودکشی بوده است. پدر، برادر و خواهر کرامت‌الله زارعیان در گفتگویی گفته‌اند که بر اساس نظریه پزشکی قانونی کرامت‌الله زارعیان خودکشی نکرده و علت و مکان مرگ نامعلوم اعلام شده است. به‌همین دلیل آنها به دستگاه قضایی و کمیسیون اصل نود مجلس شکایت کرده و همچنین شکایت‌نامه‌ای تقدیم مجمع تشخیص مصلحت نظام کردند اما پاسخی به آنها داده نشد.
کرامت‌الله زارعیان دانشجوی ورودی سال۸۱ دانشگاه هنر که به دلیل شرکت در تظاهرات بازداشت شده و در کهریزک نگهداری می‌شد و سپس به اوین منتقل شده بود و پس از چندی آزاد می‌شود. سپس در بهمن سال۸۹ دستگیر شده و پس از آزادی نیز به گفته خانواده با تهدیدهایی از سوی مأموران مواجه شده بود.
حکیمه زارعیان خواهر کرامت‌الله از این اتفاق به‌عنوان یک جنایت یاد می‌کند و می‌گوید برادرم اعتقاداتی داشت، هدف داشت و کسی که هدف دارد خودکشی نمی‌کند. پزشکی قانونی هم این را تأیید کرد که علت مرگ، خودکشی نیست.
عبدالرسول زارعیان برادرش که بالای سر جسد رسیده و از نزدیک شاهد ماجرا بود می‌گوید: من روز اولی که رفتم آنجا چهار ساعتی بود که جسد پیدا شده بود اولاً قاضی کشیک از ساعت دو که به آنها اطلاع داده بودند تا ساعت هشت و بیست دقیقه نیامدند سر صحنه. گروه تشخیص هویت آمدند سر محل اما وقتی آمدند در صحنه از انگشت‌نگاری محل سر باز زدند و فقط به فیلمبرداری و عکسبرداری اکتفا کردند. هر چه ما گفتیم انگشت‌نگاری کنید که ببینیم چه کسی آمده داخل ساختمان و جریان چه بوده گوش نکردند، یعنی شما حساب کنید یک جنازه پیدا شود در تهران مرکز ایران اما قاضی کشیک در صحنه نیاید.
وی در مورد مشاهدات خود می‌گوید: برادر من را به حالت دست باز کف حمام خوابانده بودند دست چپ او را گذاشته بودن زیر دوش حمام، و یک بریدگی سطحی روی دست او بود اما هیچ خونی
از محل آن بریدگی سطحی نیامده بود و ما به گروه تشخیص هویت هم گفتیم اصلاً خونی اینجا ریخته نشده. آنها گفتند نه ممکن است به‌خاطر آب رفته باشد. اما هیچ‌گونه قطره خونی به‌اطراف هم پاشیده نبود مشخص بود که جنازه از بیرون به داخل حمام خانه برادرم برده شده. در خانه برادرم چفت بود از پشت قفل نبود یعنی هر کسی می‌خواست می‌توانست بیاید جنازه را بیاندازد داخل خانه یا بیاید  داخل خانه برادرم را بکشد و خارج شود...

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

شهید راه آزادی کامبیز شعاعی



کامبیز شعاعی درحمله انصار حزب الله و لباس شخصی به کوی دانشگاه تهران در شامگاه  ۲۴خرداد ۸۸ مورد ضرب و شتم  قرار گرفته و به شهادت رسید.  پیکر این شهید و سایر شهدای این حمله خونین  بدون اطلاع به خانواده‌هایشان به‌صورت مخفیانه در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ آذر ۹, پنجشنبه

شهيد راه آزادي كيوان گودرزي


شهيد راه آزادي كيوان گودرزي

مهندس کیوان گودرزی، فرزند عباس و تهمينه متولد گیلانغرب (از توابع استان کرمانشاه) دانشجوی ورودی 1385 رشته ریاضیِ دانشگاه ایرانشهر و عضو انجمن اسلامی اين دانشگاه  روز دوشنبه 30 فروردین 1389، زیر شکنجه ماموران حکومتي به قتل رسید.
جسد وی روز سه شنبه ۳۱ فروردین ماه در حالی که مچ دست و پایش با برق سوزانده شده بود، زیر ۲ تا گوشش با متّه سوراخ شده بود و سرش کاملا له شده بود، در کنار دکل مخابراتیِ پشت آشپزخانه دانشگاه پیدا شد.
مسئولین این دانشگاه ابتدا اعلام کردند "این جسد متعلق به کارگری است که بعلّت برق گرفتگی فوت شده"؛ ولی به محض احراز هویت وی توسط دانشجویان، اعلام کردند علّت مرگِ این دانشجو خودکشی بوده و اجازه  برگزاری مراسم نیز توسط نماینده خامنه اي در آن دانشگاه داده نشد.
 در اعتراض به این مسئله، و همچنین اظهارنظرهای غیرمنطقیِ مسئولین دانشگاه،دانشجویانِ آن دانشگاه، روز سه شنبه را در اعتصاب به سر برده و به کلاس های درس نرفتند و شامگاهِ سه شنبه نیز، دختران دانشجو، علی رغم هشدارهای مسئولان دانشگاه مبنی بر عدم برپایی مراسم سوگواری، اقدام به نصب پارچه های سیاه در خوابگاه نموده و همچنین در محل قتل او تجمع کرده و شمع روشن نمودند. عده ای نیز توسط گوشی های موبایل اقدام به پخش قرآن نموده و به سوگواری پرداختند.
بدين ترتيب دانشجویان روز سه شنبه را در اعتصاب به سر برده و به کلاس های درس نرفتند. نماينده خامنه اي در اين دانشگاه به این بهانه که گرفتن مراسم ختم برای کسی که خودکشی کرده درست نیست از برگزاری این مراسم جلوگيري نمود. لازم به ذكر است این فرد پیشتر نیز بارها بر علیه دانشجویان اقداماتی را صورت داده است.
خانواده این دانشجوی جوان به شدّت از سوی مأمورین وزارت اطّلاعات تحت فشار قرار گرفته اند و تهدید شده اند تا مرگ وی را خودکشی اعلام نمایند.
در همین رابطه، برادركيوان بهمن گودرزی که مسئول حسابداری آموزش پرورش گیلانغرب است ، شب حادثه اجازه یافت تا با پسران دانشجو دیدار نماید اما او که مشخص بود تحت فشارهای شدید قرار دارد تا اوضاع را آرام نماید، به دانشجویان گفته بود که علت مرگ طبیعی بوده است! و از دانشجویان خواست که به تحصن خود پایان دهند

یکی از دوستان نزدیک زنده یاد کیوان گودرزی به خبرگزاری ها اطّلاع داده که شب قبل از کشته شدنش، کیوان به منزل پسر عمویِ خود تلفن زده و با نگرانی اعلام می کند مرا تهدید به مرگ کرده اند و احتمالا مرا خواهند کشت و شاید هرگز مرا نبینید و فرصت حرف زدن هم ندارم...چند دقیقه بعد به دامادِ خانواده شان (به اسم شاپور) تلفن کرده و ضمن اینکه اظهار می دارد کار مهمی دارم، در پاسخ اصرارِ دامادشان، چیزی نمی گوید و در حالی که با استرس فراوان که ناشی ازترس و دلهره و تهدید بوده، می گوید تا بیست دقیقه دیگر خودم تماس خواهم گرفت... و از آن لحظه به بعد هرگز تلفنش پاسخ نداد..."

گزارشي از خاكسپاري زنده ياد كيوان گودرزي
طبق برخي اخبار منتشر شده , ساعت 1 بامداد روز پنجشنبه دوم ارديبهشت 89 جسد كيوان با يك دستگاه پژو استيشني و دو اسكورت اطلاعاتي وارد گيلانغرب شد. بیش از ۴۰ ماشین از اقوام زنده ياد كيوان گودرزي  در ورودی شهر منتظر جنازه بودند که ماشین حامل جسد اصلا متوقف نکرد و جسد را در میان تدابیر شدید امنیتی به  سردخانه مزار شهدای گیلانغرب منتقل كرده و  ماموران اطلاعات درب سرد خانه راقفل ميكنند تا کسی جنازه متلاشی شده را نبیند. هم چنین چند نفر  از اقوام  نزديك كيوان از شب قبل در اداره ي اطلاعات به سر برده و زير فشار و تهديد به آنها ابلاغ شده بود تا به مردم بگويند كه كیوان خودکشی کرده ايت .ماموران اطلاعات و لباس شخصي ها مراقب بودند تا هنگام تشیع جنازه كسي اقدام به شعار دادن يا گرفتن عكس و فيلم نكند.
اما مردم ستمديده گیلانغرب در مراسم تدفین اين دانشجوي فعال با وجود جوّ سنگین امنیّتی حاکم و حضور نیروهای امنيتي حضور گسترده ای به هم رساندند و در ميان خشم و اندوه ده هزار تن از اهالي گيلانغرب جسد پاك و مطهر شهيد كيوان گودرزي در گيلانغرب به خاك سپرده شد
به گفته شاهدان عيني که جسد کیوان را موقع غسل دیده بودند گفتند که مچ دست و پایش با برق سوزانده شده بود. زیر ۲ تا گوشش با مته سوراخ شده بود و سرش کاملا له شده بود گويا سرش را داخل دستگاه پرس گذاشته بودند. دو دنده و ران سمت راستش شکسته بود و از کمر به پایین بدنش کاملا سیاه بود. بینی و دندان های جلویش کاملا شکسته بود. موقع دفن جسد تمام حاضران به شدت گریه می کردند و از خدا خواستار رسوایی قاتلانش شدند. و می گفتند: براستی گناه کیوان  چه بود که مي بايست این چنین بشكل فجيع به قتل مي رسيد ؟آیا مجازات تحصن و اعتراض در اين  حكومت این است؟

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ آذر ۸, چهارشنبه

شهید راه آزادی شلیر خضری


شلیر خضری دختر دانشجوی ۲۷ساله اهل پيرانشهر روز ۲۶خرداد۸۸ در میدان بهارستان تهران (منابعی نیز مکان کشته شدن وی را دانشگاه تهران می‌دانند)، جان خود را از دست داده است. پيكر شلير در شهر پيرانشهرتوسط خانواده اش به خاك سپرده شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ تیر ۳۰, جمعه

برگزاری مراسم سالگرد جانباخته راه آزادی محمد کامرانی


بعدازظهر روز پنجشنبه ۲۹تیر ماه96؛ مراسم سالگرد شهید قیام سراسری 88محمد کامرانی؛ در بهشت زهرا برگزار شد.
در این مراسم خانواده و دوستان و جمعی از فعالان مدنی و سیاسی شرکت داشتند و یاد او را گرامی داشتند. محمد کامرانی جوان ۱۸ساله‌ای بود که در جریان قیام سراسری سال ۸۸در خیابان دستگیر شد و سپس در شکنجه‌گاه کهریزک بر اثر شکنجه‌های طاقت‌فرسای دژخیمان خامنه‌ای به‌شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

مراسم بزرگداشت شهید فرهاد وکیلی و سایر یاران شهیدش در منزل شخصی وی در سنندج


روز سه‌شنبه 19اردیبهشت96 مراسم بزرگداشت و یادبود شهید فرهاد وکیلی و سایر یاران شهیدش در منزل شخصی این شهید در سنندج برگزار گردید.

دوستان و یاران این شهید با حضور در منزل وی یاد او و یاران شهیدش را گرامی داشتند و با خانواده این شهید ابراز همدردی و همبستگی کردند.

شهیدان فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، علی حیدریان، شیرین علم هولی به همراه مهدی اسلامیان در 19 فروردین سال 89 توسط رژیم ضدبشری آخوندی اعدام شدند.

پیکر هیچ‌کدام از اعدام شدگان به خانواده‌هایشان تحویل داده نشد و به‌طور مخفیانه عناصر اطلاعات رژیم آخوندی آنان را دفن کردند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadi

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

روز معلم گرامی باد - یادی از معلم سر به دار فرزاد کمانگر


شعری از معلم قهرمان فرزاد کمانگر:
ديري است 
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهيان و تنهائي خودم
پر کرده ام ، ولي
مهلت نمي دهند که مثل کبوتري
در شرم صبح پر بگشايم
با يک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم .
اما ، من عاقبت از اينجا خواهم رفت .
پروانه اي که با شب مي رفت ،
اين فال را براي دلم ديد .

و فرزاد فراتر از ستاره ها ايستاده، رفت. سبك تر از پروانه, بالا بلند تر از پرواز و پرآوازه در  قهرماني. اسطوره يي كه هيبت پوشالي دژخيم را در زندان در ايستادگي اش در هم شكست.

مرحبا به اين همه پايداري و استقامتت اي بزرگ‌مرد که آميختي آن را با حس جسارت آن‌گاه که حکم مرگت را پيش رويت گذاردند و به جاي امضاي آن سرود جاودانگي سر دادي و داغ شکستن و سر نهادن به رأي دادگاهي بدون هرگونه وجاهت قانوني را بر دل‌شان نشاندي … راستي آن جسم و جانت، آن باورت از جنس چيست اي برادر که نه شکنجه‌‌هاي فيزيکي و نه فشارهاي رواني و نه حتي ‌حکم مرگت را توان آن نبود تا به زانويت درآورند و در هم شکنند آن اراده و ايمان را؟!

بيش از 12سال بود كه درخيابان هاي اعماق، درس مي داد. در روستاهايي دور. هرچند كه كامياران زادگاه اش بود اما هيچ بندي نتوانست پاي اين روح عاصي را بر زمين ببندد. موضوع درسش ساده بود. فقط مي گفت: بچه ها بايد درس بخوانيد. زيرراه پله ها, موقعي كه فال ميفروشيد و باترازو چيزهايي ! را وزن مي كنيد، كنار جوي آب نزديك خواهر و مادرتان كه آنورتر گل مي فروشند، … هرجا كه هستيد درس بخوانيد. 
85 سالي شد تا كلاس هاي درس اش را از پس ميله هاي سرد برپا كند. اما هيچ گاه از آموختن و آموزش دادن دست نكشيد.مي خواست كه به نونهالان اين سرزمين بياموزد كه آزادي وبرابري را چگونه بر تن دفترهاي مشق خيابان بايد نوشت و آن را بخش كرد. مي خواست برايشان در كلاس بعد بگويد كه حتي اگر هيچ نداشته باشيد اما مي توانيد آزادي را بر حنجره خود بي هيچ قلمي نقاشي كنيد.

درياي پر تلاطم طوفاني عظيم را همراه دارد از آن گونه طوفان ها كه تا همة زورق هاي پوسيدة آغشته به بوي مرگ را در هم نپيچد برايش آرامشي متصور نيست. روزگاري است كه ماهي هاي سياه كوچولو به جنگندگاني بزرگ بدل شده اند در ماوراي فهم سياه انديشان. به هر گذر دريا كه بنگري پر است از ماهي هاي سياه كوچولو. آنها كه از بركة تن خويش به جانب دلي بزرگ گريختند. آنها در طلايه هاي نور خورشيد حسي را چشيدند كه طعم آن را با هيچ تند بادي حتي اگر تازيانه بر دست باشد نمي توان از دلشان پاك كرد.



به فرزاد كمانگر ، صمد بهرنگى زمان- از ميان وبلاگ ها
«فرزاد جان ، كدام جرمت را نديده بگيرد اين حكومت ؟ معلم بودن را و در ميان دانش آموزان روستايي بذر دانش افشاندن؟  
روزنامه نگار بودنت را, قلم زدن را ؟ كدام جرمت را نبيند آخر. اينكه شجاعي و آزاده. و اگر همه اين جرم ها را بخشيد، آخر با خلق و خوي آزادگي قومت چه كند اين حكومت ؟«

نامه فرزاد كمانگر- بيست و هفت دي ماه هزار و سيصد و هشتاد و هفت
«من دانش آموز صمد بهرنگي ام، همان که الدوز و کلاغ ها و ماهي سياه کوچولو را نوشت که حرکت کردن را به همه بياموزد. او را ميشناسي ؟ 
بين من و زمين، پيماني است و پيوندي که زمين را پر از زيبائي و پر از لبخند کنم... بگذار زمين بداند من هنوز زنده ام و اميدوار... من بر مي گردم در حالي که يک معلمم و لبخند کودکان سرزمينم را هنوز بر لب دارم.«

او خودش را در امتداد قيامي يافت كه براي نشاندن لبخند بر لبان كودكان بپاخاسته بود. حالا ديگر فرزاد هم جزئي از آن خروش بود.

نامه فرزاد كانگر چهاردهم آذر ماه هزار و سيصد و هشتاد و هشت
«ديگر اين شهر برايم آن شهر غريب و دلگير با ساختمان‌هاي بلند و پر از دود و دم نيست، اين روزها اين شهر پر از ندا و سهراب شده، انگار پس از سال‌ها پروانه آزادي در آسمان اين شهر به پرواز درآمده و با مردم اين شهر براي ترنمش هم آواز شده است.«

در وداع با يكي از ياران در بندش كه پيش از او بوسه بر تيرك دار زد از راهي مي گويد كه خود درآيندة مي خواهد آن را طي كند. فرزاد خيلي پيش ازاين خود را در طليعة صبح, آنجا كه خورشيد پيرهن مخملي طلايي اش را بر دامنة زاگرس پهن مي كند متولد يافته بود.

نامه فرزاد در رساي احسان فتاحيان- بيست آبان ماه هزار و سيصد و هشتاد و هشت
«و تو به گريز و نامردمي کردن, نه گفتي و سر به دار سپردي تا راست قامت بماني. رفيق آسوده بخواب... که مرگ ستاره نويد بخش طلوع خورشيد است و تعبير خواب چوبه‌ي داري که هر شب در سرزمين‌مان خواب مرگ مي‌بيند، تولد کودکي است بر دامنه‌ي زاگرس که براي عصيان و ياغي شدن به دنيا مي‌آيد. «

و او اين نشانه هاي تولد را نه فقط در سپيد ترين نقاط بلكه در سياه ترين آن نيز يافته بود. آنجا كه از درد شلاق و شكنجه در خود مي پيچيد مقدم مولودي ديگر را جشن مي گرفت .

نامه فرزاد دي ماه هزار و سيصد و هشتاد و هشت
«يکي ميزد به خاطر افکارم، ديگري ميزد به خاطر زبانم، سومي مي پنداشت که امنيت ملي را به خطر انداخته ام، چهارمي ميزد تا ببيند صدايم به کجاي دنيا ميرسد... و ساعتي بعد در سلولم دوباره به دنيا مي آمدم و چون نوزادي شروع به دست و پا زدن مي کردم و شعري مرا به خود مي خواند. "تولد نوزادي را ديده ام/ براي همين ميدانم جيغ کشيدن و دست و پا زدن/ اولين نشانه هاي زندگي و زادن است".

به دنبال پهلوان فرزاد نباش كه او راه دوري نرفته است . فرزاد در قلب هاي تپنده يي مي تپد كه سر به عصيان گذارده اند. هر جا كه سخن از آزادي و هيجي كردن آن است, هر جا كه بر تن كبود خيابان از پيروزي خلق بر شبداران مي نويسند بي شك دست فرزاد را پيدا خواهي كرد.



از نامه هاي فرزاد كمانگر:
«بگذاريد قلبم در گوشه اي از اين جهان پهناورتان بتپد فقط مواظبش باشيد قلب انسانيست که ناگفته هاي بسياري از مردم وسرزمينش را به همراه دارد از مردمي که تاريخشان سراسر رنج واندوه ودرد بوده است.بگذاريد قلبم در سينه ي کودکي بتپبد تا صبحگاهي از گلويي با زبان مادريم فرياد برارم :“من ده مه وي ببمه باييه= مي خواهم نسيمي شوم/ خوشه ويستي مروف به رم= و پيام عشق به انسانها را/ بو گشت سوچي ئه م دنياييه “= به همه جاي اين زمين پهناور ببرم.«

و فرزاد خود پاسخي بود برهمة نامه هاي نوشته و نانوشته. او درس آخرش را چنين بر تن كاغذ بي رنگ نوشت. اكنون وقت قيام است و زمانة قيام كردن. دريا طوفاني است و پرخروش. از ساحل بركنيد كه زمان خيزش است.

شعري براي فرزاد كمانگر 
«صولت سخت»
از قامتي نمي گويم كه قيامتي است از رسايي
از بلور تبسمي نمي گويم كه ترانه خوان پيروزي است
من از روانِ عزمي تا سرچشمه همه قلبها پرترانه ام
و از رويش جنگلي از اراده و پولاد براي راهي منتظر،
كه آرزوهاي يكصدساله خلقم، پايانش را به اميد نشسته است،
پرشعله مي شوم…
من صولت سخت تو را ديدم
 كه طوفان مرگ را برگذرناگزير روزهاي شقاوت نشا كرد… 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadi


۱۳۹۶ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

شهید راه آزادی علیرضا داوودی



تولد: اصفهان
سن: ۲۶سال
تحصيلات: دانشجوي رشتة حسابداري دانشگاه اصفهان از فعالان دانشجويي
شهادت: سه شنبه ۷مرداد۸۸
محل شهادت: بيمارستان الزهرا 
علت شهادت: ايست قلبي، به دليل اختلال دارويي- مشكوك
عليرضا داوودي يكي از جوانان قيام آفرين مردم ايران بود. او دانشجوي رشتة حسابداري دانشگاه اصفهان، از فعالين مبارزاتي آزاديخواهانة دانشجويان بود و در قيام سراسري مردم ايران در سال۸۸ شركت فعال داشت. عليرضا داوودي سردبير نشريه دانشجويي«راه خاکي» در دانشگاه اصفهان، سخنران و سازمانده مراسم 8 مارس و 13آذر 86 در اصفهان و سخنران مراسم اول مه سال 87 در کامياران، و همچنين فعال و سازماندهندة اعتراضات کارگري در شهر اصفهان بود. عليرضا در دي ماه 86 در دانشگاه اصفهان همراه با تعدادي ديگر از دانشجويان مبارز، اعتصاب غذايي را به راه انداختند كه خواستة مهم آنان لغو احضارها و احكام كميتة سركوبگر انضباطي بود. اين شروع ايستادگي و مبارزة عليرضا در راه آزادي بود. گوهري كه قلب پاكش براي آن ميتپيد.
سخنی از علیرضا داوودی: «…فشارهاي سنگين بر دانشجويان دختر بدليل پوشش، زخمي است كه بر پيكر آزادي زن نشسته است و تشديدش ميكنند. خفقان و سكوت، عمله هاي ظلم و استبداد را وحشيتر نموده است…هر روز بدتر از روز قبل، هر روز بدتر از روز قبل،… سكوت بايد شكسته شود و فرياد اعتراض سرداده شود. بايد براي تحقق خواسته هاي صنفي و سياسي خود فرياد زد… اكنون بايد براي تحقق خواستهاي خود بپاخاست. اكنون بايد فرياد «نه» به وضع موجود را رساتر سرداد تا پايه هاي استبداد تحجر به لرزه بيفتد. از همة شما ميخواهيم بپا خيزيد و براي تحقق آرمانهايتان فرياد سر دهيد.»
مزدوران سركوبگر رژيم آخوندي در دانشگاه عليرضا را بدليل فعاليتهايش، 2 ترم از تحصيل محروم و در نهايت او را اخراج ميكنند. اما اين فشارها خللي در عزم او ايجاد نكرد. يك ماه بعد عليرضا توسط باندهاي وزارت اطلاعات رژيم ربوده شد و در زندان به زير شكنجه رفت.
سخنراني عليرضا داوودي در 8مارس-18اسفند86: «روز انسانيته، نه روز زن! روز نه گفتن به تبعيض جنسيتي، به آپارتايد جنسي. امروز روزيه كه جنبش آزاديخواهي و برابري طلبي نه ميگه به تبعيض جنسيتي، نه ميگه به آپارتايد جنسي، نه ميگه به قرار وثيقه هايي كه براي بهترين دوستان ما در دانشگاه تهران و دانشگاههاي سراسر كشور صادر شده… اگر يه روز تو دانشگاه تهران ميريزند دانشگاه تهران، دانشگاه تهران رو تبديل به پادگان امنيتي ميكنند و بهترين دوستان ما رو بازداشت ميكنند، دانشگاه اصفهان خاموش نميشه. دانشگاه كردستان خاموش نميشه. دانشگاه شيراز به خروش در مياد. اين صداي آزاديخواهي و برابري طلبيه كه از كل كشور به گوش ميرسه…براي رسيدن به خواسته هاي اساسي مردم. خواستهاي توده اي مردم. برابري و آزادي. براساس هويت انساني. چيزي غير از انسانيت مفهوم نداره. هر چيزي كه بخواد انسانيت رو زير سوال ببره ما باهاش برخورد ميكنيم. فقط و فقط انسانيت… فقط و فقط يك فرد پاسخگو باشه. فرد اول حكومت اسلامي! رهبر حكومت اسلامي بايد پاسخگو باشه.»

مزدوران حكومت آخوندي كه از عليرضا داوودي كينه ها در دل داشتند روز 24 بهمن 87 او را در خانه اش بازداشت كردند و تا تاريخ 6 ارديبهشت 88 به زير شكنجه كشيدند. اما در آستانة روزهاي پرالتهاب قيام مردم ايران، خانواده اش توانستند با وثيقة صد ميليون توماني او را آزاد كنند. باز هم فرصتي ديگر براي ادامة فعاليتهاي آزاديخواهانة عليرضا فراهم شد.
او مدت 2هفته در تهران بود و از فعالترين دانشجوياني بود كه در سازماندهي تظاهرات نقش داشت.
بار ديگر مزدوران رژيم عليرضا را دستگير كردند. باز هم زندان، شكنجه و فشارهاي روحي و جسمي. دژخيمان وقتي مطمئن ميشوند عليرضا زنده نخواهد ماند، او را در 5 مرداد 88 آزاد ميكنند؛ و سرانجام عليرضا در 7 مرداد 88 در سن 26 سالگي در اثر آثار ناشي از شكنجه در زندانهاي رژيم آخوندي، در بيمارستان به شهادت رسيد. شهادت او با حرف و حديث‌هاي بسيار همراه بود و بسياري آن را  مشکوک اعلام كردند. 

پدر علیرضا از پسرش چنین می گوید: «عليرضا رو پس از آزادي از زندان بدليل وضعيتش در 17تير توي بيمارستان خورشيد اصفهان بستري كرديم. مدت 2 روز در اورژانس بود و بعد از اون به بخش روانشناسي بيمارستان منتقلش کردند. در اواخر دوران بستريش اصرار ميكرد كه نيازي به بستري بودن نداره، و حالش رو به بهبود بود. در 7مرداد كه خاله اش با بيمارستان براي صحبت با عليرضا تماس ميگيره، بهش ميگن كه عليرضا سكته كرده و براي انتقالش به بيمارستان الزهرا مراجعه كنند. وقتي به بيمارستان رفتيم، عليرضا ديگه پركشيده بود. مرگش کاملا مشکوک بود. او جوون 26 سالة سالمي بود. سابقة هيچ نوع بيماري نداشت.
در زندان او رو 3 روز بصورت معكوس از سقف آويزون كرده بودند. عليرضا يك بار برام تعريف كرد كه واقعاً در اونجا به علت فشارهاي زياد متوجه چيزي نميشدم و حتي صحبتهاي شما و مادر رو هم بياد نمي آوردم.»

اما علت اين مرگ مشكوك چه بود؟ تداخل دارويي و ايست ناگهاني قلبي؟! يا آثار ناشي از شكنجه هاي وحشيانه بر روي او در زندانهاي رژيم آخوندي؟! عليرضا در آخرين روزهاي زندگي خود از اين فشارها چنين گفته است: 
«زير فشار جسمي و روحي بوديم. هم فشار روحي وارد مي‏کردند و هم فشار جسمي. اين فشارها، تا آن‏جايي که من خبر دارم، روي همة بچه‏ها بود. من هم روي يک سري حساب‏هاي ديگر و به خاطر اين که احساس مي‏کردند، نفر اول دانشگاه هستم، تحت فشار بيشتري بودم. فشار جسمي.»
مادر علیرضا: «شدت شکنجه هاي روحي به حدي بود که عليرضا بعد از آزادي از زندان، هر شب کابوس‌هاي زيادي داشت؛ اما هيچوقت از شکنجه‌هاي جسمي که در زندان شده بوده برامون چيزي نگفت. اما آثار شکنجه و سوختگي با سيگار بر روي دستان پسرم تا زمان مرگ بوضوح مشخص بود.»

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳, یکشنبه

من هرگز رأی نخواهم داد


خانم شهین مهین فر مادر جان باخته راه آزادی که فرزندش امیرارشد تاجمیر در سال ۸۸ توسط خودروی نیروی انتظامی کشته شد؛ در یادداشتی در فیس خود می نویسد:
به چه کسی رای بدهم ؟ که دستانش خونین نباشد . من هرگز رأی نخواهم داد

برای پسر مبارزم . امیر ارشد تاج میر
می دانی . دلم می خواهد . به عنوان یک انسان عاقل و بالغ
برای تعیین و تضمین آینده ی وطنی که دوستش دارم . رای بدهم
اما . خنده ام می گیرد . خنده ای تلخ . چون زهر مار
به چه کسی . رای بدهم؟
همه را می شناسم .
38 سال است همین ها . سرنوشت و آینده ی
ایران و ایرانی را . به آتش کشیده اند
38 سال است همین ها . می زنند . زندان و شکنجه می کنند . و می کشند
38 سال است . گرسنه و تشنه ی یک مثقال عدالت
آزادی و امنیت . چشمهای مان . به دستهای شان است
همان دستهایی که . گدای مان پروراندند
38 سال است . فقط گریه و مرگ را می شناسیم و از شادی ی خبریم
دلم می خواهد رای بدهم . اما خنده ام می گیرد . خنده ای تلخ چون زهر مار
به چه کسی رای بدهم ؟ که دستانش خونین نباشد
به چه کسی رای بدهم ؟ که ثروت و نان فرزندانم (همان بیت المال) را
بیت الوجود خود و خانواده . نکرده باشد ؟
حال و هوای این روزها . سرشار شعارهای زیبای ملی گرایی
عدالت . آزادی . کار. شادی و به هداشت است
همان شعارهایی که . بی شماری را برای ابراز و اظهارش
حلق آویز و از زندگی ساقط کردند .
من هرگز رای نخواهم داد
رای من . یعنی رضایت از قتل فرزندانم . در عنفوان جوانی و نهایت بی گناهی
رای من یعنی . نابودی آذربایجان و کردستان و اهواز
با مسئو لینی بی مسئو لیت
رای من یعنی . مردن خاموش نرگس محمدی . آرش صادقی
گلرخ ایرایی . آتنا دایمی . امید علی شناس . امیر امیر قلی
زینب جلالیان . سعید شیرزاد . اسماعیل عبدی
یوسف عمادی . عیسی سحر خیز . احمد رضا جلالی .
و عبد الفتاح سلطانی و ............. در سلولهای تاریک جمهوری اسلامی
رای من یعنی . خندیدن به گریه ها و ضجه های مادرانی
که همین روزها . جوانانشان را حلق آویز می کنند .
من هرگز رای نخواهم داد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadi

۱۳۹۶ اردیبهشت ۱, جمعه

شهید قیام - احمد نجاتی کارگر



من ندیدم جز شقاوت در لگام 
گر تو دیدستی سلام از من رسان

احمد نجاتی کارگر متولد ۳۱ شهریور ۱۳۶۶ از بازداشت شدگان بازداشتگاه کهریزک که در۱۵مرداد۱۳۸۸ بر اثر شدت شکنجه و ضرب و شتم به شهادت رسید. او درزمان شهادت ۲۲ سال داشت،
احمد نجاتی کارگر چند روز در بازداشتگاه کهریزک زیر ضرب و شتم وحشیانه بود تا اینکه او را درحالی به قید وثیقه آزاد می‌کنند که کلیه‌هایش از کار افتاده است. او را قبل از تحویل دادن به خانواده، مدت ۲روز به زندان اوین منتقل می‌کنند. او دیگر آدم قبلی نیست در خانه با کسی صحبت نمی‌کند و توانی برایش نمانده است. بعد از گذشت چند روز، خانواده به‌دلیل شدت درد کمر و پهلو او را به بیمارستان لقمان منتقل می‌کنند. او به‌مدت ۱۰ روز در کما بود پس از آن هم چند روز به‌هوش می‌آید اما بعد از گذشت تقریباً دو هفته جان خود را از دست می‌دهد.
تلویزیون حکومتی در خبری مدعی شد که فردی به نام احمد نجاتی کارگر کشته نشده و او در حال حاضر زنده است. همچنین تصویری از محل دفن او را نشان دادند که تاریخ مرگ مربوط به هشت سال پیش بود. ولی مادر نجاتی کارگر در مصاحبه‌ای اعلام نمود که قبر فرزندش دو طبقه است و این سنگ قبر مربوط به مهدی برادر احمد است که هشت سال پیش از دنیا رفته است. 
مراسم سالگرد درگذشت احمد نجاتی کارگر ۱۴ مرداد ۱۳۸۹ در قطعه ۲۱۳ ردیف ۱۵، شماره ۳۵ بهشت زهرا با حضور مردم برگزار شد. در این مراسم سه تن توسط نیروی انتظامی بازداشت شدند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۶ فروردین ۲۸, دوشنبه

به ياد عزت ابراهيم نژاد، شهيد قيام 18تير 78


مارا به خاطر بياور
ما را كه  تازه جواناني 22 ساله بوديم
مارا به خاطربياور
ما را كه  تازه جواناني 22 ساله بوديم
مار ابه خاطر بياور
ما را كه سينه سرخاني خنياگر بوديم و
ده به ده
نه در آسمان، نه بر شاخسار و نه در كوهسار
كه در بازار
پيش از آن كه آوازه خوان شويم
بر شاخه تكيده از تكيه گاه خويش
جان واسپرديم

****
شعری از عزت ابراهیم نژاد

ما را به خاطر بیاور!
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم.
شور
عشق درسینه داشتیم و
پیش از آن که عاشق شویم سینه بر خاک سوده مُردیم.
ما را به خاطر بیاور! ما را که سینه‌سرخانی خنیاگر بودیم و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه برشاخسار
که در بازار پیش از آن‌که آوازه‌خوان شویم
بر شاخه‌ای تکیده از تکیه‌گاه خویش
جان واسپردیم
به خاطر دارم پیامشان را، سرنوشتشان را،
آری …
و همیشه درگذرگاه خاطرم درگذر است
آوازهای صامت سینه‌سرخان سینه برسیخ و
تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ
و از تکرار یادشان شاید پیش از آن که شاعر شوم
بیست و دو ساله بمیرم.
آمین!

زنده ياد عزت ابراهيم نژاد

۱۳۹۵ بهمن ۲, شنبه

شهيد قيام سجاد سبزعليپور (كاوه)


مشخصات شهيد قیام سجاد سبز علیپور: 
سن: 24
تحصیلات: هنرجوی رشته تئاتر - دیپلم
شغل:‌ آزاد
تاریخ شهادت: 30خرداد 88
محل شهادت: خیابان انقلاب - درگیری مسجد لولاگر

اگر چه در تهران زندگي ميكرد، اما زادة طبيعت زيباي گيلان بود و عاشق تمامي زيباييهايش و سرانجام نيز در آن خاك خفت. در فوتبال آقاي گل ميناميدندش، اما علاقة وافر او  به هنر و بازيگري بود و براي اين كار برنامه ها داشت. از هر آشنايي كه در موردش سوال ميكني او را با شوخيها و خنده ها و اين آرزويش كه دلش ميخواست محبوب مردمش باشد، ياد ميكند. اما او كه بود؟ چه ميخواست و چرا و چگونه از بين ما پركشيد و جاودانه شد.

ارسلان، يك رانندة تاكسيه. او خانوادة سبزعليپور رو ده ساله كه ميشناسه. ارسلان دلش براي شوخيهايِ كاوه تنگ شده. از اون چيزهايي كه از كاوه براش به يادگار موندن، با يك سوال شروع ميكنه.
«كاوه» به چه گناهي كشته شد؟ جووني كه سرشار از زندگي بود و عاشق كمك به ديگران! يادش بخير…با اون شوخيهاي و شيرينزبونيهاش…همه واقعاً دوستش داشتن. كاوه ميخواست اسمش باقي بمونه. فكر ميكنم اينجوري هم شد و يك جوري به آرزوش رسيد. چون اسمش براي هميشه توي اجتماع و مردم باقي موند.

كاوه جووني بود از خيلِ بيشمارْ تشنگانِ آزادي كه سرسبزتر زبيشه، برگ را سرودي كرد، پُرطبل‌تر ز مرگ، عشق را سرودي كرد، پُرتپش‌تر از دلِ دريا، موج را سرودي كرد و پُرطبل‌تر از حيات، مرگ را سرودي كرد. خواند و پوييد و تپيد، خواند و جوشيد و دويد و در دل خلقش جاودانه شد.

سخنی با مادر شهید قیام سجاد سبزعلیپور
«شب جنازهاش رو به ما تحويل دادند، با درخواست و مطالبة پول بعنوان حقِ گلوله! پسرم رو كشته بودند بعد پول هم ميخواستند. به هيچ مرجعي شکايت نکردم چون ميدونم كه فريادرسي نيست و ديگه پسرم با هيچ شکايتي به اين دنيا برنميگرده. اما هر روز و هر شب با خدا راز و نياز ميکنم و از او ميخوام باعثان و بانيان اين کار رو به مجازات برسونه و كساني كه با گلوله پسرم رو از ما گرفتند نفرين ميكنم.»

سخنی با برادر شهید قیام سجاد سبزعلیپور:
«برادرم كاوه فرزند بزرگ خانواده بود. مشتاقانه در انتظار فارغ التحصيلي من بود و همواره من رو به پيشرفت در مراتب علمي تشويق ميکرد. من و سجاد روابط بسيار نزديکي با هم داشتيم. دوست دارم همه از اون با خبر باشندکه سجّاد برادري بود بيهمتا. 
برادرم، كاوه، در راهِ خدا شهيد شده و جايگاه والايي داره، چون جز خدمت به خلق انجام نميداد. علاقة زيادي به طبيعت داشت و عاشق شمال کشور بخصوص گيلان بود. در نهايت او را در رشت، در بين طبيعتي زيبا به خاک سپرديم.»

كاوه و كاوهها اگر چه رفتند، امّا از راز سرخِ خفتنشان در ميعادگاهِ خاكي سبز، ماييم كه امروز در هر لحظه فرياد و سكوت، در هر لحظه خيزش و خروش، در لحظههاي عصيان و طوفان، رمزي ز عشق و صداقت ميآموزيم. چرا كه رازشان شايستة آموختن و خونشان بايسته نخفتن است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۵ دی ۲۱, سه‌شنبه

شهید راه آزادی محمد نادری‌پور



محمد نادری‌پور در جریان قیام۸۸ در سیرجان به شهادت‌رسید. محمد دانشجوی رشته مهندسی عمران دانشکده مهندسی سیرجان وابسته به دانشگاه باهنر کرمان بود. 
به گفته یکی از نزدیکان و بستگان این شهید وی که از دانشجویان فعال بود ساعت هفت بعدازظهر ۱۰تیر۸۸ بعد از خارج شدن از جلسه امتحان، هنگامی که سوار خودروی شخصی‌اش می‌شد توسط افراد لباس شخصی ربوده شد.
خواهر محمد نادری‌پور می‌گوید: « من دانشجوی دانشگاه زاهدانم همون شب طبق معمول با تلفن همراه برادرم محمد تماس گرفتم. اما محمد گوشی رو بر نمی‌داشت. روز بعد باز هم تلاش کردم. اما باز موفق نشدم عجیب بود. تابحال هیچوقت نشده بود که محمد جواب نده خیلی نگران شدم. یعنی چه اتفاقی براش افتاده؟! در حالیکه دل توی دل نبود موضوع رو به پدر و مادرم اطلاع دادم.»
۴۸ساعت بعد جسد محمد در خودروی خودش در گوشه‌یی از شهرستان سیرجان پیدا شد. خودرو همان خودرو بود. همه چیز دست نخورده بود و چیزی به سرقت نرفته بود. قاتلها روکش لاستیکی فرمان و دنده خودرو را برداشته بودند تا از خود اثرانگشت باقی نگذارند. کاملاً روشن بود که انگیزه قتل، سیاسی بوده است! پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی و کالبدشکافی علت قتل «ضربه‌ی محکم به پشت سر» اعلام شد. پس از آن اداره‌ی آگاهی شهرستان سیرجان از خانواده‌ی نادری‌پور خواست تا فوراً جسد را دفن کنند. 
یکی از دوستان محمد نادری‌پور چنین می‌نویسد: «جسد محمد رو قبل از کالبدشکافی و دفن دیدم. حتی پیراهنش پاره هم نشده بود و این نشون میداد که محمد در برابر قاتلان فرصت دفاع از خودش رو نداشته. بعد از کالبدشکافی، مأموران انتظامی قبل از اینکه جسد او رو تحویل بدن، لباس‌ها و پتوی روی جسد رو سوزوندند تا اثری به‌جا نمونه و هر ردی پاک بشه.»
محمد در زادگاهش روستای خبر از توابع بافت کرمان به خاک سپرده شد. به گفته نزدیکان در مراسم خاکسپاری عده‌ای لباس شخصی و افراد مشکوک جهت کنترل اوضاع به محل رفته بودند.
الا ای صبح آزادی
به‌یادآور در آن شادی
کزین شبهای ناباور
مَنَت آواز می‌دادم

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید